وصیت عبید زاکانی
جمعه, ۱۳ خرداد ۱۳۹۰، ۱۱:۱۴ ق.ظ
عبید زاکانی در تاریخ ایران معروف است ، و این معروفیت او از کار شاعری و طنزگوئی و شوخ طبعی او...
عبید زاکانی در تاریخ ایران معروف است ، و این معروفیت او از کار
شاعری و طنزگوئی و شوخ طبعی او به وجود آمد، او در سال 690 قمری در روستای
زاکان (پانزده کیلومتری شمال غربی قزوین ) به دنیا آمد و در سن 82 سالگی
در سال 772 درگذشت . عبید که از علمای عصر شاه طهماسب بود، هنر شاعری را
در 23 سالگی آغاز کرد و در 26 سالگی از چهره های سرشناس شعر زمان خود به
شمار می آمد، از معروفترین شوخیهای او وصیت عجیب او است به این ترتیب : او
در سالهای پیری با اینکه چهار پسر داشت ، تنها بود و پسرهای او هزینه
زندگی او را تاءمین نمی کردند، او در این مورد چاره ای اندیشید و آن اینکه
هر یک از پسرانش را جداگانه به حضور طلبید و به او گفت : علاقه مخصوصی به
تو دارم و فقط به تو می گویم به برادرهایت نگو، عمری را تلاش کرده ام و
اندوخته ای به دست آورده ام و متاءسفانه هیچکدام از پسرانم غیر از تو
لیاقت ارث بردن از آن را ندارد، و آن را به صورت پول در خمره ای گذاشته ام
و در فلان جا دفن کرده ام ، پس از مرگ من تو مجاز هستی که آن را برای خود
برداری . این وصیت جداگانه باعث شد که از آن پس ، پسرها رسیدگی و محبت
سرشاری به پدر می کردند، و بخصوص دور از چشم یکدیگر این کار را می نمودند
تا دیگران پی به ((راز)) نبرند، به این ترتیب ، عبید آخر عمرش را با خوشی
زندگی گذراند تا از دنیا رفت . پسران هر کدام در پی فرصتی بودند تا به آن
گنج دست یابند، کنجکاوی آنها در مخفی نگهداشتن گنج ، باعث شد که هر چهار
پسر به اصل جریان پی بردند و فهمیدند که به هر چهار نفر این وصیت شده ، با
هم تصمیم گرفتند در ساعت تعیین شده سراغ آن خمره پر پول بروند. با شادی و
هزار حسرت به آن محل رفته و آنجا را کندند تا سر و کله خمره پیدا شد، همه
در شوق و ذوق غرق بودند، و هر چه به وصل آن پول نزدیک می شدند آتش عشقشان
شعله ورتر می گردید. وقتی کاملا دور خمره را خالی کردند و سر خمره را باز
نمودند، ناگهان دیدند، درون خمره خالی است ، تنها برگ کاغذی یافتند که روی
آن شعر نوشته بود:
خدای داند و من دانم و تو هم دانی که یک فلوس ندارد عبید زاکانی
۹۰/۰۳/۱۳